علیرضا کوچولوعلیرضا کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

شازده پسر

درس اول : سپاس

علیرضا جان ، سلام . امروز 26 خرداد 93 ساعت 6:45بعدازظهر تو 7 ماه و 13روز داری و در خونه مامان جون هستیم . این اولین تجربه وبلاگ نویسی منه و اعتراف میکنم اگرچه ناشیانه و کند مینویسم اما همین رو هم مدیون خاله زهرا هستم . من تا بحال مطالب زیادی واست نوشتم اما همه در دفتر ، اما این خاله زهرا (کامکار)بود که به شیوه های مختلف خواهش و تشویق از من خواست که واست وبلاگ بسازم و بالاخره وقتی موفق نشد خودش آستینهارو بالا زد ویه وبلاگ قشنگ واست ساخت ... گل پسرم، شاید مامانای دیگه دوس نداشته باشن بگن که مادری رو از بقیه مامانا یاد گرفتن و دوس دارن فخرفروشی کنن که همه اصول مامان بازی رو خودشون از اول بلد بودن و از جایی یاد نگرفتن ، خب چه اشکا...
27 خرداد 1393

پسرای درسخون

این دو تا گل پسر که می بینید با هم رفیقند. یکیشون علی کوچولوئه ،اون یکی هم آقا امیر حسینه. پسرای دانشمند دارن مطالعه می کنن. یهو علی کوچولو گشنش شد وتصمیم گرفت کتابو که شکل ماهی بود بخوره! آقا امیر هم که بزرگتر بود شروع کرد به نصیحت کردن: پسرم این که خوردنی نیست، ای شیطون بلا. ...
13 خرداد 1393

لبخند پاییز

یکی بود یکی نبود  زیر گنبد کبود  یه مرغی بود جوجه ای داشت جوجه رو خیلی دوست می داشت همه گل ها بهار رو خیلی دوست دارن .غنچه هاشونو برای بهار میذارن. این قدر که به بهار غنچه میدن تابستون هم پر گل میشه. زمستون که از بهار خیلی دوره دیگه غنچه ای نداره اما نرگسای مهربونو و گل های یخ هوای زمستونو دارن و واسش غنچه میبرن. زمستون هم شاد میشه و میخنده.  پاییز غمگین و زرد یه گوشه نشسته بود و غصه می خورد. دلش گرفته بود که هیچ گلی نداشت تا اینکه یه گل قشنگ و مهربون توی حیاط پاییز غنچه کرد. از اون روز پاییز شاده و میخنده آخه گل پاییز خیلی تکه. اینم عکس علیرضای گل که اخمای پاییز رو برای همیشه باز کرد. علیرضا و مامان ...
12 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شازده پسر می باشد